خلاصه داستان رمان تن پوشی از اجبار :
تعویض ناخواسته ی زندگی دو زن آنها را مجبور میسازد تا با اجبارهای پیش رو بجنگند اما زمانی که همه چیز به عقب برگردد آیا آنها میتوانند از نو آغاز کنند ؟
مقدمه :
هیچ چیز طبیعی نیست
هیچ چیز روی روال نیست
هیچ کس آشنا نیست
هیچ کس خودش نیست
من نمی خندم ، راه نمیروم ، حرف نمیزنم ..حتی سکوت هم نمیکنم
فقط فریاد میزنم ……..اما نه در بیداری بلکه در خواب
این روزها ناجی کم شده و من هرطرف میروم دستی به سویم دراز میشود
بی آنکه توانی برای گرفتن آنها داشته باشم ……
من اینقدر زیر فشارم که حتی دستان خودم هم نمی توانم بگیرم چه برسد به …..
طبیعی است باید عادت کنیم ……اما قبول ندارم که عادت کردن به این آسانی هاست
وقتی درونت کس دیگریست
وقتی از آن یک خلاصه هستی …خلاصه ای از جنس عشق
آری من اسیرم ….و اسارت از جنس اجبارها را نمیپذیرم
حتی اگر بنا به سرنوشت و تقدیر و لیاقت باشد
من میروم …..حتی اگر کسی همراهی ام نکند چون فقط یکبار به دنیا می آیم
و میخواهم در دنیایم زندگی کنم ……..
- ۹۵/۰۶/۰۶